درباره برخوردهای دوگانه با قیصر امینپور
ما ایرانیها همیشه گفتهایم «پهلوان زنده را عشق است». اما از مرز دعوی و گفتار که بگذریم، آنچه در عالم واقعیت و کردار میبینم این است که انگار از بن جان معتقدیم که «پهلوان مرده را عشق است». میدانید چرا؟ چون پهلوان زنده خطرناک است؛ زبان دارد و میتواند از خود دفاع کند و بگوید «من آن نیستم که شما میگویید»! اما وقتی که مرد، میتوانیم هرچه میخواهیم دربارهاش بگوییم، خود را رفیق گرمابه و گلستانش وانماییم و اگر فرصتی دست دهد انواع فضایل و کرامات یا آنچه را خود فضیلت و کرامت میشمریم به او نسبت دهیم تا بگوییم که ما هم به هر حال نسبتی با فضل و کرامت داریم. آری، پهلوان مرده را خوب میشود مصادره کرد.
پهلوان تا زنده است با جوانمردی و بزرگواریش، با مناعت طبع و استقلال شخصیتش، به ما نشان میدهد که چه آدمهای حقیری هستیم، بیاختیار او را و نحوه سلوکش را با بینش و منش خود مقایسه میکنیم و دچار عذاب وجدان میشویم. تصویر کج و کوج و بیهنجار خود را در وجود بیغل و غش و آینهوارش میبینیم و وحشت میکنیم. اما وقتی که مرد، میشود تصویری بیخطر و مطابق آرمان و آرزوی خود از او ساخت و در موزه نهاد و تا ابد از دیدنش لذت برد. میشود به افسانه و اسطورهاش بدل کرد و از تأثیر او در عرصههای واقعی زندگی کاست.
قیصر امینپور تا همین چند سال پیش زنده بود، زنده بود و زجر میکشید، نه از درد کشندهای که بیش از هشت سال قرین روز و شبش بود، که از غربت و بیپناهی انسان، و از غیبت عشق، آن هم در عصر و اجتماعی که ما هستیم و میبینیم. از همین رو بود که وقتی از او خواستم برای کتابی درسی شعری از خودش انتخاب کند، بلافاصله «دردوارهها» را برگزید: «دردهای من، گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست، درد مردم زمانه است»! همین درد بود که او را پیش از آن که بمیرد کشته بود:
من
سالهای سال مردم
تا این که یک دم زندگی کردم
تو میتوانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟ ادامه مطلب
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !