وقتی زنگ مدرسه می خورد، بیش تر از هر چیز در این فکر هستی که وقتی به خانه رسیدی، چگونه به ترتیب به کارهایت برسی. با خودت قرار می گذاری که خیلی سریع استراحت مختصری بکنی و در سه ساعت کل درس ریاضی را یکبار دوره کنی.....
وقتی زنگ مدرسه می خورد، بیش تر از هر چیز در این فکر هستی که وقتی به خانه رسیدی، چگونه به ترتیب به کارهایت برسی. با خودت قرار می گذاری که خیلی سریع استراحت مختصری بکنی و در سه ساعت کل درس ریاضی را یکبار دوره کنی. بعد نیم ساعتی استراحت کرده و تا پایان شب، هر چه سۆال اضافی ریاضی داری حل کنی. پیش خودت محاسبه کرده ای که اگر شام را هم در اطاق بخوری و شب کمی دیر تر بخوابی، می توانی برای امتحان فردا تمام نمونه سۆالات را حل کنی. در این صورت می توانی بهترین نمره را بیاوری. در همین فکرها هستی که خودت را مقابل درب خانه می بینی. تمام مسافت بین مدرسه تا خانه را در حال برنامه ریزی برای ساعت های امروزت بودی. در را باز می کنی. مادرت با عجله سلام می کند و می گوید زود لباس هایت را عوض کن و به کمک من بیا!!! حتی فکرش هم عصبانیت می کند. نکند امشب مهمان داریم؟ بله، فکرت درست بود؛ هر چند وقتی مادر فهمید امتحان داری از کمک کردن معاف شدی، اما یک چیز باقی ماند و آن حل کردن مسائل سخت ریاضی در حالی است که صدای همهمه و صحبت مهمان ها از بیرون در آزارت می دهد. هرچه تلاش کردی نتوانستی تمرکز لازم را داشته باشی. با زمانی که برای شام خوردن با مهمان ها از دست دادی، تنها توانستی نصف آنچه فکر می کردی را تمرین کنی. شب موقع خواب از این مهمان های ناخوانده و برنامه ای که نقش بر آب شده بود، حسابی عصبانی بودی!
*******...
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !